حکایت قرآنی
27 تیر 1395 توسط سالها منتظر من...
من هم به قدر تو با قرآن آشنايم
آورده اند كه: يكي از نوادگان شيخ مرتضـي انصـاري روزي
براي زنش كه نوعروس بود پيراهن چيت گلدار خريده بود
و شيخ كه آن را ديد؛ ابرو درهم كشـيده اعتـراض فرمـود.
پسر شيخ در پاسخ اعتراض پدر اين آيه را خواند: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ
شيخ فرمـود: اي فرزنـد من نيز به قدر تو با قرآن آشنا هستم. اما ميداني كـه مـردم
اين شهر فقيرند و تا زماني كـه زنـان و فرزنـدان مـا را كـه
رئيس و پيشواي خود ميدانند از حيث پوشـاك و خـوراك
شبيه خود مييابند در فقر و تنگدسـتي خـويش تسـليتي و
آرامش خاطري پيدا ميكنند اما چون جامه ما را نيكـوتر از
خود ديدند؛ آنها نيز به هـوس تهيـه آن افتـاده كارشـان بـه
وامداري و كلاهبرداري ميكشد و مسلمانان به فساد اخـلاق
2 و فلاكت اجتماعي دچار ميشوند.
1.اعراف: 32 .2.ر.ك: شوخي علماء : 93.