به همین سادگی
03 تیر 1395 توسط سالها منتظر من...
هر روز که از خانه بیرون می آمد،
همین آش بود و همین کاسه.
داستان،همان داستان روز قبل
زباله و خاکروبه و سنگ و چوب
یکبار هم که شکمبه گوسفند.
بد همسایه ای بود این یهودی
حالا هم که سخت بیمار شده بود و در بستر افتاده بود.
محمد به عیادتش رفت و با مهربانی گفت:
دیدم چند روزی است پیدایت نیست
گفتند بیماری
آمده ام حالت را بپرسم.
به همین سادگی.
ایمان آورد.
یهودی ایمان آورد