دیر شده بود
دیر کرده بود. هیچوقت برای نماز جماعت دیر نمی آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. دیدند بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی میکند. گفتند : “از شما بعید است ؟؟؟ نماز دیر شد.” رو به بچه کرد و گفت : “شترت را با چند گردو عوض میکنی ؟”
بچه چیزی گفت …
گفت : “بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.”
کودک میخندید ، پیامبر هم….
به همین سادگی
هر روز که از خانه بیرون می آمد،
همین آش بود و همین کاسه.
داستان،همان داستان روز قبل
زباله و خاکروبه و سنگ و چوب
یکبار هم که شکمبه گوسفند.
بد همسایه ای بود این یهودی
حالا هم که سخت بیمار شده بود و در بستر افتاده بود.
محمد به عیادتش رفت و با مهربانی گفت:
دیدم چند روزی است پیدایت نیست
گفتند بیماری
آمده ام حالت را بپرسم.
به همین سادگی.
ایمان آورد.
یهودی ایمان آورد
میترسم این کتابها به دستتان نرسد
الان چند سالی است که کتابهایی دربارهی سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مینویسند و بنده هم مشتری این کتابهایم و میخوانم. با اینکه بعضی از اینها را من خودم از نزدیک میشناختم و آنچه را هم که نوشته، روایتهای صادقانه است- این هم حالا آدم میتواند کم و بیش تشخیص دهد که کدام مبالغهآمیز است و کدام صادقانه است- بسیار تکاندهنده است. آدم میبیند این شخصیتهای برجسته، حتی در لباس یک کارگر به میدان جنگ آمدهاند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُنسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشتهاند و من توصیه میکنم و واقعاً دوست میدارم شماها بخوانید.
آیت الله خامنه ای ( مدظله العالی)
کتاب خاک های نرم کوشک منتخبی از خاطرات خانواده و همرزمان شهید عبدالحسین برونسی در مورد ویژگیها و خصوصیات شهید است.
کتاب با ارائه یک زندگینامه فشرده و مختصر از شهید برونسی به نقل خاطرات اطرافیان، آشنایان و همرزمان ایشان پرداخته و هفتاد روایت کوتاه و خواندنی از ابعاد شخصیتی و زندگانی این فرمانده نقل میشود. هر خاطره نقل شده در مورد شهید با یک عکس از شهید همراه است.